داستان صوتی مصور
حتما در مورد کتاب صوتی بارها شنیدهاید. در مورد کتابهای مصور و تصویری هم همینطور. اما احتمال کمی وجود دارد که چیزی از داستانهای صوتی مصور شنیده باشید. هدفون خودتون رو آماده کنید تا با این داستانها آشنا شوید.

داستان صوتی مصور چیست؟
حتما در مورد کتاب صوتی بارها شنیدهاید. در مورد کتابهای مصور و تصویری هم همینطور. اما احتمال کمی وجود دارد که چیزی از داستانهای صوتی مصور شنیده باشید. برای اینکه این داستانها سبک جدیدی از تقویت خلاقیت و تصویرسازی ذهنی به شمار میرود.
این داستانها از همان ابتدا برای روایتگری و قصهگویی نوشته شدهاند. راوی داستان با استفاده از تکنیکهای پرورش خلاقیت و همچنین پرورش قدرت تخیل و تصویرسازی ذهنی در کودکان، داستان را روایت میکند. البته تکنیکهای صوتی هم به کمک راوی آمده و شنیدن داستان را حتی برای بزرگسالان نیز جذاب میکند.
کافی است که کودک، داستان را با چشم بسته و در آرامش گوش کند. همراه شدن کودک با راوی زمینهی دیدن تمام داستان در تصوراتش را فراهم میکند. این داستانها به صورت استریو ضبط شدهاند و شنیدن آنها با هدفون بسیار جذابتر خواهد بود. اما چون ممکن است کودکان در استفاده از هدفون راحت نباشند، به آنها سخت نگرفته و تنها چشمهای بسته هنگام گوش دادن را توصیه میکنیم.
داستانهایی که در حال حاضر توسط لیبرنو تولید شده اند، برای کودکان تا ۱۰ سال آماده شده است. البته تجربهی کاربران با سنین مختلف، گویای جذابیت این داستانها برای تمام سنین میباشد.
خرگوش زرنگ و خرس تنبل
آخرین محصولات منتشر شده
-
بوزینهها و میمونها, داستان صوتی مصور, دوستی, ماهیها
ماهی و میمون
در یک جای دور، برکهی پر آبی، کنار یک آبشار قشنگ، زیر درختان بلندی قرار داشت. ماهی کوچکی در آن برکه بود. ماهی همیشه برای بازی روی آب میآمد و میدید که میمونها روی درختان بالا و پایین میروند. ماهی همیشه میدید که میمونها یک چیز زرد رنگ از روی درختان میکنند و با لذت میخورند، گاهی هم با خود میبرند. او همیشه میخواست که بداند آن چیز زرد رنگ چیست. تا اینکه یک روز با میمون کوچولو آشنا شد. از میمون پرسید و میمون هم برایش توضیح داد اما …
در این داستان کنار آبشار پاهایمان را داخل آب زلال برکه میگذاریم. ماهی کنار پای ما شنا میکند و گاهی حبابهای هوا از دهان ماهی بیرون آمده و به پای ما می خورد.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928008 -
تفاوتهای فردی, داستان صوتی مصور, دوستی
پرواز سنجاب
سنجاب کوچولوی قصهما که خیلی هم بازیگوش هست کنار مامان و باباش توی تنهی درختی زندگی میکند. روی شاخهی همان درخت یک خانوادهی کلاغ هم هستند. بچه کلاغ دارد پرواز کردن یاد میگیرد و سنجاب قصهی ما هم به سرش میزند که پرواز کند. آخر او با بچه کلاغ دوست هست و نمی خواهد کلاغ آنجا را ترک کند. برای همین، یک روز با چشمهای بسته از روی شاخه به پایین میپرد. اما معلوم هست که نمیتواند پرواز کند. اما چه اتفاقی خواهد افتاد؟
در این قصه با چشمان بسته در جنگل قصهها قدم میزنید و آهویی را میبینید که از سمت راست به شما نزدیک میشود. دور خودتان می چرخید و درخت های بلند جنگل را نگاه میکنید. صدای پرندهها را با دقت گوش میدهید و بعضی از آنها را هم میبینید.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928007 -
امید, داستان صوتی مصور, صبر
مداد مشکی
تا حالا در ذهنتان نقاشی کشیدهاید؟ کاری ندارد. کافی هست که چشمها را ببندید و یک کاغذ سفید را تصور کنید. حالا مدادهای رنگی را تصور کنید. بسیار خوب. مدادها با هم حرف میزنند. نقاش کوچولو شروع به نقاشی میکند و رودخانهای آبی میکشد. ماهیهای قرمز کوچک که از کنار دهانشان حبابهای کوچکی بیرون میآید. اما از مداد سیاه چرا استفاده نمیکند؟ مداد سیاه که ناراحت است گوشهای نشسته اما ناگهان دست نقاش کوچولو مداد سیاه را بر میدارد و سایههای گلها رامیکشد. همین؟! مداد سیاه هنوز ناراحت است. او نمیخواهد سایه باشد. میخواهد بیشتر نقاشی کند. مداد سیاه شروع به گریه میکند اما …..
در این داستان با چشم بسته صدای مدادرنگیها را میشنوی و رودخانهی آبی را میبینی. نقاشی زیبایی در ذهنت میکشی و با یک آهنگ قشنگ در نقاشی خود قدم میزنی. خلاصه دنیای مداد رنگیها همیشه جذاب است.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928006 -
حسادت, خودخواهی, داستان صوتی مصور, صبر
مداد زرد خودخواه
قصههای رنگی همیشه قشنگ هستند. مخصوصا اگه بتوانید با چشم بسته داخل شهر نقاشیها رفته و از نزدیک مداد رنگیها را موقع نقاشی کردن ببینید. اما کمی صبر کنید. در این داستان مداد زرد کمی خودخواه هست. به همهی دوستهایش و بقیهی مداد رنگیها میگوید که سلطان رنگهاست و همهی بچهها دوست دارند از زرد استفاده کنند. نقاش کوچولو که شروع میکند نقاشی کردن، از رنگ زرد شروع میکند و خلاصه بعد از اینکه گندمزار و خورشید طلایی قشنگی را میکشد، تنها چند گل کوچک با مدادهای سبز و آبی و قرمز میکشد و نقاشی تمام میشود. وای، خدای من. پس مداد سیاه چی؟ مداد سیاه خیلی ناراحت بود. نقاش کوچولو از آن استفاده نکرده بود. اما شاید باید برویم داخل نقاشی. بیایید نزدیکتر. بله درست حدس زدید. با هم میخواهیم برویم داخل نقاشی و ببینیم که بالاخره از رنگ سیاه استفاده میشود یا خیر.
در این داستان وقتی وارد نقاشی میشویم، با منظرهای زیبا مواجه خواهیم شد. باد ملایمی به صورتمان میخورد. کمکم هوا گرم میشود. داخل نقاشی نمیتوانیم به خورشید مستقیم نگاه کنیم. کمی که میگذرد، با چشم بسته، میبینیم که نقاش کوچولو چهطور ابر میکشد و باران میبارد.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928005 -
حرفشنوی, داستان صوتی مصور, صبر
امید و ماهیگیری
امید به همراه پدر و مادرش در یک کلبهی کوچیک و قشنگ کنار ساحل زندگی میکردند. پدر امید ماهیگیر بود. صبحهای زود بلند میشد و تور ماهیگیری را بر میداشت و میانداخت توی قایق و پارو زنان از ساحل دور میشد. بعد از اینکه ماهیها را میگرفت، آنها را به بازار میبرد و میفروخت. امید همیشه به پدرش اصرار میکرد که او را هم با خود ببرد اما پدرش میگفت باید کمی بزرگتر بشوی تا بتوانی همراه من بیایی. یک روز که پدر امید برای فروش ماهیها به بازار رفته بود، امید فکری به سرش زد. تور ماهیگیری را به سختی از داخل کلبه برداشت و کشان کشان برد توی قایق. وای خدای من امید میخواست تنهایی به دریا برود. به سختی قایق را هل داد تا به آب افتاد، شروع کرد به پارو زدن تا از ساحل دور شد، اما کم کم خسته شد و دیگر نمیتوانست پارو بزند. کمی ترسیده بود که ناگهان …
در این داستان با چشمان بسته، وقتی صدای دریا را میشنوی، خودت را کنار دریا و در ساحل میبینی. موج به آرامی به پاهایت میخورد و کف و صدفهای سفید کنار پایت را حس میکنی. پارو زدنهای پدر امید را هم میبینی. خلاصه انگار یک بار میروی به کنار دریا و برمیگردی.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928004 -
افسانههای عامیانه و اسطورهها, داستان صوتی مصور
رستم و دیو سفید
رستم که در یک روستا کنار کوه زندگی میکند، با خیال راحت و آسوده زیر سایهی یک درخت و کنار رود در حال استراحت است. اما صدایی که کمکم بلند میشود او را بیدار میکند. صدا از داخل روستاست. ظاهراْ اتفاقی افتاده است. رستم دوان دوان به سمت روستا میرود. با هر قدم او انگار زمین لرزه شده است. مثل اینکه یک دیو بسیار بزرگ و سفید به روستا حمله کرده و مردم ترسیدهاند. اما جای نگرانی نیست. رستم که از بچگی همیشه ورزش کرده و غذاهای خودش را کامل میخورده است به جنگ دیو خواهد رفت. رستم شروع میکند با دیو صحبت کردن که …
در این داستان با چشم بسته میبینید که چطور ماشینها و قطارها جای خود را به اسبها میدهند و هواپیما به عقاب تبدیل میشود. رودخانه را هم خواهید دید.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928003 -
تنبلی, خرسها, خرگوشها, داستان صوتی مصور
خرگوش زرنگ و خرس تنبل
خرگوش زرنگی که در یک صخره کنار خرس تنبلی زندگی میکند، صبحها برای تهیه غذا به دشت و جنگل میرود اما وقتی بر میگردد، میبیند که خرس از غذای او خورده است. این موضوع ادامه دارد تا اینکه خرگوش متوجه میشود که خرس به عسل علاقهی زیادی دارد. فردا که خرس بیدار میشود میبیند که …..
در این داستان با چشم بسته مزهی عسل را احساس میکنید و هویجهای تر و تازهای را گاز خواهید زد. خرس را وقتی به سختی از خواب بیدار میشود میبینید و خرگوش را وقتی صورتش را با آب میشوید نگاه میکنید.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928001
درباره راوی
محمدرضا قلمبر
«محمدرضا قلمبر در هشتم بهمن ۱۳۶۰ در تهران به دنیا اومد. اولین فرزند. از همون بچگی عاشق داستان و قصه بود. همیشه آدمهای توی قصهها براش جذاب و دلنشین بودن. طوریکه وقتی قصهها تموم میشدن، محمدرضا به این فکر میکرد که الان اونها کجان؟ مثلاً اون خرگوشه که توی قصه برای خروسی که مریض بود سوپ درست میکرد تا گلوش خوب بشه … بعد از خوب شدن خروس داره چه کار میکنه؟ یا اون حیوونهای جنگل که از دست شیر ستمگر جنگل خلاص شدن، الان دارد چی کار میکنن؟
محمدرضا قلمبر در تئاتر شوبیل – لیبرنواونقدر به این چیزها فکر میکرد که حتی وقتی کارتون تلوزیون تموم میشد و تلوزیون رو خاموش میکردن، با خودش فکر میکرد الان آدمهای تو کارتون کجا رفتن؟ اینقدر به این چیزها فکر میکرد که آخر سر هم یه روز رفت سراغ تلوزیون خاموش خونشون و .. (این قسمت به دلیل بدآموزی تعریف نمیشود)
