لیست تمامی ناشرین
هیچ محصولی در سبد خرید نیست.
نمایش دادن همه 12 نتیجه
متن پشت جلد: نیکولا صاحب چراغقوهای میشود که با آن میتواند در دل تاریکی فرو برود. هیچکس باور نمیکند؛ اما نیکولا نشان میدهد که دل و جرئت انجام این کار را دارد.
متن پشت جلد: خانم معلم و آقای ناظم بچههای کلاس را به پیکنیک میبرند. امّا هیچچیز طبق برنامه پیش نمیرود… سر و کلهی گاوی در چمنزار پیدا میشود! نیکولا و دوستانش فکرهایی در سر میپرورند!
متن پشت جلد: خانم معلم نیکولا و دوستانش را به موزه میبرد. همهچیز خوب پیش میرود تا اینکه بچهها تصمیم میگیرند قایم موشک بازی کنند… در این میان یکی از اشیای قديمی موزه گم میشود واقعاً در موزه چه اتفاقی افتاده است؟
متن پشت جلد: بچهها باید شیء بسیار قدیمی و خاصی را به همکلاسیهایشان معرفی کنند. نیکولا و آنیان هر دو میخواهند استخوان دایناسوری به دوستانشان نشان دهند… اما از کجا باید این استخوان دایناسور را پیدا کنند؟
متن پشت جلد: نیکولا و دوستانش برای گرفتن عکس یادگاری کلاسی لباسهای زیبا به تن میکنند. امّا عکاس در برابر همهی بچهها هیچ کاره است. اگر او مجبور شود مدرسه را ترک کند بچهها چه میتوانند بکنند؟
متن پشت جلد: ماری-ادویگ دختری سرسخت و عصبانی است. نیکولا دوست دارد نمایش او را تماشا کند، امّا مجبور میشود تمام روز از عروسک دخترک مراقبت کند. نیکولا میترسد دوستانش او را با عروسک ببینند.
متن پشت جلد: زنگ تفریح ژوفروا از مدرسه اخراج میشود! نیکولا و دوستانش تصمیم میگیرند در مدرسه شورش کنند تا دوستانشان را به مدرسه برگَردانند سردستهی شورشیها چه کسی است اما یکی دیگر هم از مدرسه اخراج میشود.
متن پشت جلد: نیکولا و آلسِست از بازی با قطار اسباببازی لذت میبرند. پدر نیکولا هم این بازی را دوست دارد! اما… قطار خراب میشود… چهکسی مسئولیت خراب شدن قطار را میپذیرد؟
متن پشت جلد: پدر روفوس که پلیس است، برای آموزش قوانین رانندگی به مدرسه میرود. نیکولا و دوستانش خیلی هیجانزدهاند! حتی پلیس هم نمیتواند گروه کوچک نیکولا و دوستانش را ساکت کند!
متن پشت جلد: نیکولا نمیداند در غذاخوری مدرسه ناهار بخورد یا نه. اما وقتی پدرش قول میدهد برای او هدیهای بگیرد از غذا خوردن در مدرسه خوشش میآید.
متن پشت جلد: پدر نیکولا برای پسرش دوچرخهای میخرد. اما این دوچرخه مال کیست؟ نیکولا، پدرش یا آقای همسایه؟ در هر صورت، دوچرخه سواری خیلی کیف دارد…
متن پشت جلد: همهی دوستان نیکولا در زمین بازی جمع شدهاند تا فوتبال بازی کنند! چه مسابقهای شد…! حتی بزرگترها هم به میدان آمدند… برای نیکولا فوتبال از همه چیز مهمتر است. او به هر قیمتی باید فوتبال بازی کند…