لیست تمامی ناشرین
نمایش دادن همه 4 نتیجه
کاروان اسباببازیهای فراری به تختخواب نزدیک شد. قلبهایشان میتپید. بعضی از عروسکها که هنوز غذایشان هضم نشده بود و در معدهشان بالا و پایین میشد، با وحشت به پشت خرس زرد چسبیده بودند.
این داستان یاس است که خودش آن را برایم نقل کرده است. موقع گوش دادن به این داستان، تقریبا داشتم کر میشدم، با اینکه نیم کیلو پنبه توی گوشهایم فرو کرده بودم. راستش صدای یاس آنقدر گوشخراش است که….
یکی بود که دوبار بود، یکی بود که دوتا بود. خلاصه یکی بود که خودش نبود. میان کوهستان، دریاچهای است به اسم اورتا. وسط دریاچهی اورتا، جزیرهای به نام سن جولیو قرار دارد…
روزی روزگاری طبلزنی بود که از جنگ برمیگشت. او فقیر بود. در زندگی تنها چیزی که داشت، طبلش بود. ولی خیلی خوشحال بود، چون بعد از سالیان دراز به خانهاش باز میگشت.