لیست تمامی ناشرین
نمایش دادن همه 3 نتیجه
یک روز صبح، من از شنگبان پرسیدم از اول اولش چهکار کرد که اینقدر باهوش شد. او بهمان گفت وقتی بچه بوده به جای خیلی باحالی میرفته به اسم مدرسه. توی مدرسه آدم کلی چیز یاد میگیرد و حسابی باهوش میشود.
سلام! من شنگم، سمور آبی. هیچکس درست نمیداند من از کجا آمدهام. شنگبان میگوید یک روز من را توی یک جعبه دم در خانهاش پیدا کرده است. او میگوید آن موقعها من خیلی کوچک بودم. هنوز هم واقعاً کوچولوام…
روز جمعه بود که شنگبان، من و تدی را به موزه برد. موزه بهترین جای دنیاست! ما یک اسکلت گندهی دایناسور دیدیم و با پسر عموی تدی ملاقات کردیم. بعد هم نقاشیهای قدیمی را تماشا کردیم که تاریخشان به قبل از اختراع مدادشمعی برمیگشت.