بهدست آوردن پول، سخت است.
«املیا بدلیا»ی داستان ما برای به دست آوردن پول، خودش را در دردسرهای فراوای انداخت که حتی فکرش را هم نمیکرد: یک گله سگ دنبالش افتادند؛ با پلیس جر و بحث کرد؛ از فروختن گلهای پارک، پول به دست آورد؛ سر گروه رژهی بزرگی شد؛ حتی مشتری یک رستوران را از خودش ناراحت کرد؛ همهی اینها و حتی بدتر از اینها برایش اتفاق افتاد….
آملیا بدلیا فقط کمی (البته کمی که نه خیلی!) پول نیاز داشت. شاید مشکل اصلی همین بود.