پژواک دانش
موارد مرتبط با پژواک دانش
نمایش 1–25 از 27 نتیجه
-
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش به حیوانات غذا می دهد
یک روز جورج و دوستش برای بازدید از یک نمایشگاه به باغوحش رفتند. آنها تا باز شدن نمایشگاه تصمیم گرفتند به دیدن حیوانات بروند. آنها بسته بادامزمینی خریدند تا با هم بخورند. از بادامزمینی به تمساح، کوالاها، فیل و بچهکانگورو دادند. او به هر حیوانی که رسیده بود، بادامزمینی داده بود. اما نگهبان باغوحش از راه رسید و از دست جورج عصبانی بود، زیرا جورج اجازه نداشت به حیوانات باغوحش غذا بدهد.
شابک: 9789646187290 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی, طبیعت
جورج میمون بازیگوش (برف بازی)
جورج به اتفاق دوستش به مسابقات زمستانی رفت. جورج از این که بالای کوه بود، خوشحال بود. او یک چیز جالب دید و فکر کرد که شبیه یک فضاپیما است. جورج سوار آن وسیله شد، صاحب وسیله سعی کرد او را متوقف کند ولی دیگر دیر شده بود. آن وسیله سورتمه بود. جورج سوار بر آن شده بود و نمیتوانست آن را متوقف کند.
شابک: 9789646187276 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش به سینما می رود
جورج همراه دوستش به سینما رفت. در سینما نوری را که از پشت سالن، از یک پنجره کوچک بیرون میزد، دید. او به عقب سالن رفت و متوجه یک در شد. وقتی جورج پایش را داخل اتاق گذاشت، مردی که آن جا روی صندلی نشسته بود، به قدری از دیدن او ترسید که از روی صندلی به هوا پرید و تمام حلقههای فیلم از روی دستگاه به زمین افتاد. در طبقه پایین، تماشاگرها شروع به فریاد زدن، کردند زیرا فیلم قطع شده بود.
شابک: 9789646187221 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش (کامیون حمل خاک)
جورج یک میمون خوب و بازیگوش بود. یک روز صبح او صدای عجیبی از پشت پنجره شنید. آن صدا، صدای کواک اردکی بود که پنج جوجه اردک به دنبال او راه افتاده بودند. جورج به دنبال آنها راه افتاد و به پارک رسید. او در پارک یک ماشین بزرگ حمل خاک دید، او فکر کرد که نشستن داخل کامیون باید جالب باشد. هیچکس داخل کامیون نبود و پنجره کاملا باز بود. جورج داخل کامیون رفت و ماجراهایی برای او اتفاق افتاد.
شابک: 9789646187313 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش (خواب)
جورج با دوستش بعد از یک روز طولانی در شهربازی به خانه برگشتند. جورج خسته بود و به روزی که گذشته بود، فکر کرد. او به علت کوچکی نتوانسته بود سوار ترن شود، مسئول چرخوفلک هم اجازه ندادهبود تنهایی سوار شود و… . او به خواب عمیقی رفت و خواب دید به شهربازی برگشته ولی اینبار شهربازی متفاوت و کوچکتر از قبل بود. در واقع جورج بیش از حد بزرگ شدهبود.
شابک: 9789646187306 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش به کارخانه شکلات می رود
جورج همراه دوستش به یک مغازه شکلاتفروشی که کنار کارخانه شکلات بود، رفت. در کارخانهی شکلات یک راهنما برای مردم توضیحاتی درباره شکلاتها میداد. جورج به دنبال گروه به راه افتاد و سر از بالکن درآورد. او که میخواست بداند شکلاتها چطور تزئین میشوند، از بالکن پایین آمد و بالای یک دستگاه رفت. ناگهان سرعت حرکت شکلاتها خیلی زیاد شد و کارگرها را دچار دردسر کرد.
شابک: 9789646187245 -
-
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
لئو و پوپی (لئو مریض است)
لئو مریض است و تب دارد. دکتر لئو را معاینه میکند، مادر برای او غذا میآورد، پدر برایش داستان میخواند و پوپی از صبح تا شب پیش لئو در تخت میماند تا حالش خوب شود. وقتی لئو حالش خوب میشود، اینبار پوپی مریض میشود. لئو، پوپی را معاینه میکند، برایش داستان میخواند و از او مراقبت میکند تا حالش خوب شود.
شابک: 9789646187481 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش و سگ کوچولوها
جورج به اتفاق دوستش آقایی که کلاه زرد داشت، یک روز صبح به پیادهروی رفتند. آنها یک بچهگربه پیدا کردند و آن را به مرکز نگهداری حیوانات بردند. دوست جورج برای پر کردن چند برگه به بیرون رفت. جورج بازیگوش کنجکاو به دنبال صدای سگی رفت و اتاقی پر از سگهای مختلف دید. او از یکی از سگ کوچولوها خوشش آمده بود. آهسته در قفس را باز کرد و مادر سگ کوچولو و به دنبال او سگ کوچولوها از قفس بیرون پریدند.
شابک: 9789646187320 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش در کارناوال شادی
جورج به همراه دوستش آقایی که کلاه زرد داشت، برای تعطیلات به شهر رفتند تا جشن کارناوال را تماشا کنند. او که دنبال غذا میگشت. یک درخت با چند نارگیل تازه دید، بالای درخت رفت، ولی آن نارگیلها واقعی نبودند. جورج نارگیلها را محکم کشید، درخت شروع به لرزیدن کرد و روی زمین افتاد و همه نارگیلها پخش شدند. جورج به دنبال نارگیلها میدوید و تمام کارناوال را به هم ریخته بود. اما ناگهان جورج گم شد و غیبش زد.
شابک: 9789646187207 -
داستانهای کلاسیک, رمانهای تصویری و فکاهی
جورج میمون بازیگوش به کنار دریا می رود
جورج به همراه دوستش یک روز به کنار دریا رفت. دوست او بتی نیز به همراه مادربزرگش آنجا بود. زمانی که نجاتغریق برای استراحت رفت، جورج به جای نجاتغریق رفت و از روی صندلی مخصوص به جمعیت نگاه کرد. او احساس کرد یک نجاتغریق واقعی است. آن روز وقتی جورج و بتی مشغول غذا دادن به پرندهها بودند، موج سبد پیک نیک را با خود برد و جورج مثل یک نجاتغریق سبد را از دریا نجات داد و به ساحل آورد.
شابک: 9789646187283