فرناز فرشچی
نمایش یک نتیجه
-
داستانهای ماجراجویانه
قصه های جنگل
موش كوچولو سرش را از لانه بيرون آورد و گفت: « باران بند آمده؟» و به آسمان
نگاه كرد.
سنجاقك گفت: « ببين چه رنگين كمان زيبايي!»
موش كوچولو بيرون آمد و گفت: « واي چه زيبا ! حاضري پيش رنگين كمان
برويم؟»
سنجاقك گفت: « خيلي دوراست. نمي توانيم.»
موش كوچولو گفت: « چه بد! خيلي دلم مي خواست…» اما هنوز حرفش تمام
نشده بود كه پرستويي از كنار جويبار بلند شد و به آسمان رفت.
سنجاقك ترسيد و فوري ميان گل ها پنهان شد.
موش كوچولو گفت: « جرا پنهان شدي؟ او كه به تو كاري ندارد. بيخود مي ترسي.»
سنجاقك آرام از ميان گل ها بيرون آمد و روي بوته گلي نشست.
موش كوچولو به پرستو نگاه مي كرد. پرستو درآسمان چرخ مي زدو بالاتر مي رفت.
موش كوچولو گفت: « واي! پرستو دارد به طرف رنگين كمان مي رود. كاشكي من
هم مي توانستم پيش رنگين كمان بروم.»
بچه هاي عزيز آيا موش كوچولو مي تواند پيش رنگين كمان برود؟ تازه اين يكي
از ماجراهاي قصه هاي جنگل است. بايد قصه هاي جنگل را بخوانيد و حسابي از
آن ها لذت ببريد.شابک: 9786007579725