حرفشنوی
نمایش دادن همه 4 نتیجه
-
حرفشنوی, داستان صوتی مصور, صبر
امید و ماهیگیری
امید به همراه پدر و مادرش در یک کلبهی کوچیک و قشنگ کنار ساحل زندگی میکردند. پدر امید ماهیگیر بود. صبحهای زود بلند میشد و تور ماهیگیری را بر میداشت و میانداخت توی قایق و پارو زنان از ساحل دور میشد. بعد از اینکه ماهیها را میگرفت، آنها را به بازار میبرد و میفروخت. امید همیشه به پدرش اصرار میکرد که او را هم با خود ببرد اما پدرش میگفت باید کمی بزرگتر بشوی تا بتوانی همراه من بیایی. یک روز که پدر امید برای فروش ماهیها به بازار رفته بود، امید فکری به سرش زد. تور ماهیگیری را به سختی از داخل کلبه برداشت و کشان کشان برد توی قایق. وای خدای من امید میخواست تنهایی به دریا برود. به سختی قایق را هل داد تا به آب افتاد، شروع کرد به پارو زدن تا از ساحل دور شد، اما کم کم خسته شد و دیگر نمیتوانست پارو بزند. کمی ترسیده بود که ناگهان …
در این داستان با چشمان بسته، وقتی صدای دریا را میشنوی، خودت را کنار دریا و در ساحل میبینی. موج به آرامی به پاهایت میخورد و کف و صدفهای سفید کنار پایت را حس میکنی. پارو زدنهای پدر امید را هم میبینی. خلاصه انگار یک بار میروی به کنار دریا و برمیگردی.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928004