صبر
نمایش دادن همه 8 نتیجه
-
امید, داستان صوتی مصور, صبر
مداد مشکی
تا حالا در ذهنتان نقاشی کشیدهاید؟ کاری ندارد. کافی هست که چشمها را ببندید و یک کاغذ سفید را تصور کنید. حالا مدادهای رنگی را تصور کنید. بسیار خوب. مدادها با هم حرف میزنند. نقاش کوچولو شروع به نقاشی میکند و رودخانهای آبی میکشد. ماهیهای قرمز کوچک که از کنار دهانشان حبابهای کوچکی بیرون میآید. اما از مداد سیاه چرا استفاده نمیکند؟ مداد سیاه که ناراحت است گوشهای نشسته اما ناگهان دست نقاش کوچولو مداد سیاه را بر میدارد و سایههای گلها رامیکشد. همین؟! مداد سیاه هنوز ناراحت است. او نمیخواهد سایه باشد. میخواهد بیشتر نقاشی کند. مداد سیاه شروع به گریه میکند اما …..
در این داستان با چشم بسته صدای مدادرنگیها را میشنوی و رودخانهی آبی را میبینی. نقاشی زیبایی در ذهنت میکشی و با یک آهنگ قشنگ در نقاشی خود قدم میزنی. خلاصه دنیای مداد رنگیها همیشه جذاب است.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928006 -
حرفشنوی, داستان صوتی مصور, صبر
امید و ماهیگیری
امید به همراه پدر و مادرش در یک کلبهی کوچیک و قشنگ کنار ساحل زندگی میکردند. پدر امید ماهیگیر بود. صبحهای زود بلند میشد و تور ماهیگیری را بر میداشت و میانداخت توی قایق و پارو زنان از ساحل دور میشد. بعد از اینکه ماهیها را میگرفت، آنها را به بازار میبرد و میفروخت. امید همیشه به پدرش اصرار میکرد که او را هم با خود ببرد اما پدرش میگفت باید کمی بزرگتر بشوی تا بتوانی همراه من بیایی. یک روز که پدر امید برای فروش ماهیها به بازار رفته بود، امید فکری به سرش زد. تور ماهیگیری را به سختی از داخل کلبه برداشت و کشان کشان برد توی قایق. وای خدای من امید میخواست تنهایی به دریا برود. به سختی قایق را هل داد تا به آب افتاد، شروع کرد به پارو زدن تا از ساحل دور شد، اما کم کم خسته شد و دیگر نمیتوانست پارو بزند. کمی ترسیده بود که ناگهان …
در این داستان با چشمان بسته، وقتی صدای دریا را میشنوی، خودت را کنار دریا و در ساحل میبینی. موج به آرامی به پاهایت میخورد و کف و صدفهای سفید کنار پایت را حس میکنی. پارو زدنهای پدر امید را هم میبینی. خلاصه انگار یک بار میروی به کنار دریا و برمیگردی.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928004 -
حسادت, خودخواهی, داستان صوتی مصور, صبر
مداد زرد خودخواه
قصههای رنگی همیشه قشنگ هستند. مخصوصا اگه بتوانید با چشم بسته داخل شهر نقاشیها رفته و از نزدیک مداد رنگیها را موقع نقاشی کردن ببینید. اما کمی صبر کنید. در این داستان مداد زرد کمی خودخواه هست. به همهی دوستهایش و بقیهی مداد رنگیها میگوید که سلطان رنگهاست و همهی بچهها دوست دارند از زرد استفاده کنند. نقاش کوچولو که شروع میکند نقاشی کردن، از رنگ زرد شروع میکند و خلاصه بعد از اینکه گندمزار و خورشید طلایی قشنگی را میکشد، تنها چند گل کوچک با مدادهای سبز و آبی و قرمز میکشد و نقاشی تمام میشود. وای، خدای من. پس مداد سیاه چی؟ مداد سیاه خیلی ناراحت بود. نقاش کوچولو از آن استفاده نکرده بود. اما شاید باید برویم داخل نقاشی. بیایید نزدیکتر. بله درست حدس زدید. با هم میخواهیم برویم داخل نقاشی و ببینیم که بالاخره از رنگ سیاه استفاده میشود یا خیر.
در این داستان وقتی وارد نقاشی میشویم، با منظرهای زیبا مواجه خواهیم شد. باد ملایمی به صورتمان میخورد. کمکم هوا گرم میشود. داخل نقاشی نمیتوانیم به خورشید مستقیم نگاه کنیم. کمی که میگذرد، با چشم بسته، میبینیم که نقاش کوچولو چهطور ابر میکشد و باران میبارد.
در زیر میتوانید قسمتهایی از داستان را بشنوید.
شابک: 1832928005