آبشار یخ زده- مجموعه ماجراهای بچه‌های بدشانس (۱۰)

خواننده‌ی عزیز، دست عرق کرده‌ی کسی که باید با او دست بدهید، ماهی آزاد تازه و کیوی پوست کنده، فقط بعضی از چیزهایی هستند که آرزو می‌کنید کاش لیز نبودند. متأسفانه در کتاب غمناک « آبشار یخ زده »، ویولت، کلاوس و سانی بودلر موقع بالا و البته پایین رفتن از رشته کوهی مصیبت‌زده و غیرعادی، بیش از همه‌ی عمرشان با چیزهای لیز روبه‌رو می‌شوند.
چون نمی‌خواهم بیش از این شما را از این کتاب بیزار کنم، به هیچ وجه به مطالب ناخوشایند آن اشاره‌ای نمی‌کنم، به خصوص آن پیغام رمزی، لوژ چوبی، تله‌ی گول‌زننده، هجوم پشه‌های برفی، نقشه‌ای جنایتکارانه، گروهی نوجوان منضبط و آماده به خدمت، یک قابلمه‌ی پیرکس دردار و شخصی که به طور معجزه‌آسایی از آتش‌سوزی نجات پیدا کرده است.
من به ناچار زندگی‌ام را وقف تحقیق و ثبت قصه‌ی دردناک بودلرهای یتیم کرده‌ام اما دلیلی ندارد که شما هم زندگی‌تان را وقف این قبیل کارها بکنید. پس اگر این کتاب یخ‌زده از دست‌تان لیز نخورد و توی شومینه نیفتاد، بد نیست آن را توی اولین سطل زباله‌ای که در خیابان دیدید بیندازید یا آن را چال کنید.