«دختر نارنج و ترنج» از جمله داستانهای قدیمی ایرانی است که این بار با بازنویسی ناصر یوسفی، منتشر شده است. یوسفی نویسندهی نامآشنای ادبیات کودک است که دکتری آموزش و پرورش دارد و مدیریت مؤسسه پژوهشی کودکان دنیا را بر عهده دارد. هدی حدادی، نیز تصویرگریهای این کتاب را انجام داده است. این افسانه براساس روایتی که در یکی از روستاهای صومعهسرا (گیلان) وجود دارد، بازنویسی شده است.
پیرزنی اسم دختر نارنج و ترنج را به خورشیدجان میگوید و میفهمد که دختر با طلسمی اسیر دیو سفید شده است برای همین خورشیدجان مصمم میشود که جان دختر نارنج و ترنج را نجات بدهد، اما چگونه باید او را پیدا کند و از چنگال دیو سفید نجاتش دهد؟
نشر پیدایش کتاب دختر نارنج و ترنج را از مجموعه افسانههای کهن برای کودکان منتشر کرده است. این مجموعه علاوه بر آشنا کردن کودکان با افسانههای قدیمی ایران، با استفاده از تاثیر افسانه بر ناخودآگاه کودک، او را به سمت تدبیر، تفکر و امیدواری برای حل مشکلات سوق می دهد.
گزیدهای از کتاب «دختر نارنج و ترنج»:
یکی بود یکی نبود. نه دور بود و نه نزدیک. در زمانهای قدیم توی یک آبادی خوش آب و هوا زن و شوهری بودند که پس از سالهای سال صاحب یک پسر مانند پنجه آفتاب شدند و به همین دلیل اسم او را گذاشتند خورشید جان.
خورشید جان عزیز دردانه پدر و مادرش بود. آنها او را با ناز و نوازش و با مهر و محبت فراوان بزرگ کردند. خورشید جان که بزرگتر شد همه مردم آبادی او را دوست داشتند. چون او به همه مهر و محبت میکرد. مراقب کوچکترها، آشنای غریبهها، یار بیمارها، همراه پیرها و دوست هم سن و سالهایش بود. توی هر کار خوب هم خورشید جان همیشه حاضر بود. یک رو وقتی خورشید جان مشغول کار بود پیرزنی را دید که یک کوزه پر از آب داشت.
تا بهحال دیدگاهی ثبت نشده است.