« نخل ها قد می کشند » نگاهی است به زندگی سلمان فارسی.
پدر با مهربانی پیش روزبه مینشیند و میگوید:
– چند روز است به آتشکده نمیآیی! من با رئیس کاهنان دوستی دارم، اگر به آنجا نیایی صورت خوشی ندارد.
روزبه سرش را از روی زانو برمیدارد، نافذ و مصمم به پدر مینگرد و میگوید:
– پدر محمد کیست؟
پدر آشکارا جا میخورد. روزبه میگوید:
– عهد و پیمانی که خدا با آدم بسته است چیست؟
خون به صورت پدر میدود، از جا برمیخیزد و فریاد میزند…
تا بهحال دیدگاهی ثبت نشده است.